تبیان، دستیار زندگی

همسفر با قافله نینواییان؛

روزی که قافله با احترام وارد شد

جوانان بنی‌هاشم صف کشیدند. علی اکبر برای عمه‌جانش رکاب گرفت، دختر حضرت امیرالمومنین در سایه‌سار قمر بنی‌هاشم با احترام وارد خیمه شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
محرم؛ کاروان حسین
در دل صحرا، ناگهان از دور نیزه‌ها نمایان شد. اما دلهره در دل کودکان راه نداشت... وقتی به اجبار بنا شد در کربلا بمانند، ابتدا خیمه‌ها را برپا کردند. در میان حلقه‌ خیمه‌های سادات بنی‌هاشم، خیمه حضرت علیا مخدره زینب کبری برپا شد. «نیست فلک به قدر، هم پایه‌ات/ سایه تو ندیده همسایه‌ات». جوانان بنی‌هاشم صف کشیدند. علی اکبر برای عمه‌جانش رکاب گرفت، دختر امیرالمومنین(ع) در سایه‌سار قمر بنی‌هاشم با احترام وارد خیمه شد. ... دو روز مصیبت تحمل کرده. ۱۸ عزیزش را سر بریدند. باز هم استقامت کرد. بزرگ قافله است. نگذاشت کسی به کودکان دست بزند، به هر زحمتی بود سوارشان کرد. اما خود تنها ماند. به علقمه نگاه کرد: یا أخا یاعباس...

ورود اهل بیت (ع) به کربلا

پس از آن که حر نامه ابن زیاد را مبنی بر سخت گرفتن بر امام و سکنی دادن ایشان در زمینی خشک و بی‌آب و علف دریافت کرد، بر امام سخت گرفتند. زهیر گفت تا عده‌ای قلیل‌اند با ایشان بجنگیم، اما امام فرمود: ما هرگز جنگ را آغاز نمی‌کنیم تا اینکه مرکب امام در نقطه‌ای مشخص از حرکت باز ایستاد. حضرت نام آن محل را پرسید.

جناب زهیر اسامی مختلف آنجا را اعم از طف، قاضریه و نینوا ذکر کرد، اما حضرت هر بار می‌فرمودند: «آیا نام دیگری هم دارد.» تا این که گفتند: «کربلا». سپس فرمود: «اعوذ بالله من الکرب والبلاء» و فرمود: همینجا توقف کنید و بار بگشایید که این سرزمین، خوابگاه شتران ما و محل قبور ما خواهد بود؛ همانجایی که جدم رسول‌الله (ص) به من فرمود و وعده داد.

حضرت مشتی از خاک کربلا برداشت و بو کرد و با خاکی که همراه داشت، مقایسه کرد. آنگاه فرمود: این همان خاک است که ام‌سلمه گفت: جبرئیل نزد رسول خدا بود و تو هم بودی. پس گریستی. پیامبر فرمود: فرزندم را رها کن. بعد، شما را در دامان خود نشاند. جبرئیل گفت: او را دوست داری؟ پیامبر فرمود: آری. گفت: امت تو او را خواهند کشت و اگر می‌خواهی قتلگاهش را نشانت دهم. پیامبر فرمود: آری. پس زمین کربلا را نشان داد و جبرئیل مقداری خاک آنجا را به پیامبر داد.

آنگاه تمام یاران و اهل بیت (ع) خود را جمع کرد. به آنان نگاه می‌کرد و می‌گریست. آنگونه که با گریه امام، تمام یارانش گریان شدند. سپس امام فرمود: خدایا! ما اهل بیت پیامبر توییم که از حرم جدمان اخراج و طرد شده‌ایم و بنی‌امیه به ما تعدی کرد. خدایا! حق ما را بستان و ما را بر کافران پیروز ساز! سپس فرمود خیمه‌ها را برپا کنند؛ خیمه زنان در میان خیمه‌ها و خیمه بنی‌هاشم در اطراف. سپس امام حسین (ع) برای لشکریان خطبه‌ای خواند و نصیحت کرد.

حضرت ام‌کلثوم عرض کرد: ‌ای برادر! احساس عجیبی در این سرزمین دارم و اندوه زیادی بر دلم سایه افکنده است. امام، خواهر خود را تسلّی داد.

برخی گفته‌اند امام برای عده‌ای که همراهش بودند،‌ خطبه خواند و فرمود: آن روز که از مدینه و مکه با من آمدید، تصور بر این بود که کوفیان از ما حمایت می‌کنند، اما بدانید که از ما حمایت نمی‌کنند و تصمیم بر قتل من و اسارت اهل بیتم دارند. نیرنگ در فرهنگ ما اهل بیت نیست و خواستم مطلع باشید. هرکس از این سفر کراهت دارد، می‌تواند برگردد و از تاریکی شب استفاده کند. جدم فرمود: «ولدی الحسین قتیل بطف کربلا غریباً وحیداً عطشاناً فمن نصره فقد نصرنی و نصر ولده القائم و لو نصرنا بک نه فهو فی حزبنا یوم القیامة.»

عده‌ای نوشته‌اند: زهیر، بریر، نافع بن هلال و ... برخاستند و اظهار وفاداری کردند.

بعضی مورخان از قول سکینه بنت‌الحسین نقل می‌کنند که سخن امام که به اینجا رسید، مردم گروه گروه پراکنده شدند و امام را ترک کردند. اشک بر چهره‌ام نشست و به تنهایی پدرم گریه کردم. به سمت خیمه زنان برگشتم و چون عمه‌ام ام‌کلثوم مرا دید، گفت: چرا اینگونه گریانی؟ شرح ماوقع گفتم. ناله عمه‌ام بلند شد: واجدا، واعلیا، واحسنا، واحسینا، وا قلّه ناصراه أین الخلاص من الأعداء.

امام در حالی که گریه می‌کردند، آمدند و خواهر را تسلّی دادند و فرمودند: خواهرم! چاره‌ای نیست و باید تسلیم امر خدا بود. من حجت را بر مردم تمام کردم و ایشان جز قتل من به چیزی نمی‌اندیشند و این همان است که جدم به من خبر داده است. شما ناچار باید کشته مرا بر خاک و خون نظاره کنید؛ ولیکن وصیت می‌کنم شما را به صبر و بردباری.


کاروان سلاله‌های خدا

کاروان امام عاشورا

کاروان بهشتیان زمین

کاروان فرشتگان سما

یکی از نوکرانشان جبریل

یکی از چاکرانشان حوا

گوشه‌ای از صدایشان داوود

نفسی از دعایشان عیسی

نوجوانانشان چو اسماعیل

پیرمردانشان خلیل آسا

زائر اشکهایشان باران

تشنه مشکهایشان دریا

همه آیات سوره مریم

همه چون کاف و ها و یا و الی...

یوسفان عشیره حیدر

مریمان قبیله زهرا

کعبه می‌بیند و طواف ملک

چشم تا کار می‌کند اینجا

کشتگان حوادث امروز

صاحبان شفاعت فردا

تا به حالا ندیده هیچ کسی

این همه آفتاب در یکجا

هردلی با دلی گره خورده است

همه مجنون صفت، همه لیلا

دارد این کاروان صحرائی

دخترانی عفیفه و نوپا

همه با احترام و با معجر

همه در پرده‌های حجب و حیا

پرده را از مقابل محمل

باد حتی نمی‌برد بالا

‏دور تا دورشان بنی‌هاشم

تحت فرمان حضرت سقا

پای علیا مخدره زینب

روی زانوی اکبر لیلا

از غروب مدینه می‌آیند

در زمینی به نام کرب وبلا

می‌رسیدند و یاد می‌کردند

از سر و طشت و حضرت یحیی

حق نگهدار این همه مجنون

حق نگهدار این همه لیلا

علی‌اکبر لطیفیان

منبع:مشرق


مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.