چرا سیّدالشّهدا (ع) تنها شد
... در زیارت عاشورا به امام حسین(ع) اینگونه خطاب میكنیم: «و الوتر الموتور». وتر به معنای «تنها و یكتا»، و موتور «تنها شده» است. یك احتمال دربارة این معنا، یگانگی، منحصر به فرد بودن و بیبدیل بودن حضرت است. احتمال دیگر این است كه، حضرت تنهاست و در این تنهایی «موتور» است؛ یعنی حضرت با نقشه و برنامهریزی تنها شده است؛ به خصوص اگر توجه داشته باشیم كه درگیری سیدالشّهدا (ع) مخفیانه نبود كه مسلمانان از آن بیخبر باشند.
مقدمه:
... در زیارت عاشورا به امام حسین(ع) اینگونه خطاب میكنیم: «و الوتر الموتور». وتر به معنای «تنها و یكتا»، و موتور «تنها شده» است. یك احتمال دربارة این معنا، یگانگی، منحصر به فرد بودن و بیبدیل بودن حضرت است. احتمال دیگر این است كه، حضرت تنهاست و در این تنهایی «موتور» است؛ یعنی حضرت با نقشه و برنامهریزی تنها شده است؛ به خصوص اگر توجه داشته باشیم كه درگیری سیدالشّهدا (ع) مخفیانه نبود كه مسلمانان از آن بیخبر باشند. یزید بعد از مرگ معاویه به استاندار مدینه نامه نوشت كه باید از حسین بیعت بگیری و الاّ او را بكش و سرش را بفرست. حضرت بیعت نكردند و با تدبیر از مدینه خارج شدند؛ در مكه برای مسلمانان نامة دعوت نوشتند و آنها را مطلّع كردند، علاوه بر این مكه محل رفت و آمد مسلمانان بود و اخبار از آنجا منتشر میشد. بعد هم یزید، عدهای را فرستاد تا حضرت را در مكه ترور كنند و توصیه كرد كه، حتّی اگر دست حضرت به پردة كعبه بود او را بكشید، لذا حضرت در 8 ذیالحجّه در حالیكه همه مُحرِم میشدند كاملاً با سر و صدا و با حالتی كه همه متوجه باشند از مكه خارج شدند و با صراحت اعلام كردند:
كسی كه حاضر است خون دلش را در راه ما بدهد و خودش را مهیای لقای خدا كرده است، همراه ما كوچ كرده، همسفر شود.[1]
از آن طرف مردم كوفه از خروج امام از مدینه و حركت به سوی مكه مطّلع شدند، نامه نوشتند و حضرت را دعوت كردند. حضرت نیز سفیر فرستادند. لذا به گونهای نبود كه مردم مطّلع نباشند. هم مردم حجاز، مدینه، بصره و هم مردم كوفه مطّلع بودند. كمابیش تمام مناطق اسلامی مطّلع شده بودند كه چنین حادثهای در شرف اتّفاق است و امام با یزید بیعت نكرده، ابتدا به مكه رفته سپس از مكه هم بیوقت خارج شده و مردم را به همكاری دعوت كردهاند.
1ـ شرایط تنها شدن حضرت سیدالشهدا (ع)
شرایطی که موجب تنها شدن امام حسین(ع) شد را میتوان در جبهه دشمن و جبهه حضرت سیدالشهدا (ع) مشاهده کرد:
1/1 ـ شرایط جبهة دشمن
اگر طرف درگیری حضرت، یكی از صحابی رسولالله یا فردی كه امثال این عناوین را یدك میكشید، بود، جای توجیه ـ ولو به باطل ـ وجود داشت. ولی طرف مقابل سیدالشّهدا(ع)، یزید و ابن زیاد است كه حسب و نسبشان معلوم و هیچ نقطة قوتی در آنها نیست. یزید شخصیتی است كه طرفداران او نیز نتوانستهاند برایش مدحی بگویند، حتی خیلی از اهلسنت هم یزید را واجب اللعن میدانند. غیر از اینكه امتیازی هر چند دروغین نداشته، معروف به قماربازی و عیاشی بوده است.
یكی از اشكالاتی كه برخی به حضرت امیر(ع) ـ ارواحنا و ارواح العالمین له الفدا ـ میكردند این بود كه، تو جوان هستی و مردم زیر بار خلافت شما نمیروند.[2] غافل از اینكه اساس دیانت تولّی به ولی خدا و تسلیم بودن در مقابل اوست. لذا یكی از كمالاتی كه شیعه در طول تاریخ به واسطة زحمات معصومین (ع) رسیده این است كه، برای او امام، كوچك یا بزرگ و حاضر یا غایب ندارد. بعد از امام هشتم(ع)، سه امام داریم كه در سنّ كودكی به امامت رسیدهاند؛ امام جواد، امام هادی و امام زمان(ع) و شیعه نیز قبول كرده و هیچ انشعاب عمدهای اتفاق نیفتاده است. به این علت كه، فرهنگ شیعه، فرهنگ رشد یافتهای شده و پذیرفته است كه، امامت منصبی صوری نیست؛ لذا مثل علی بن جعفر (ع)[3] كه هنگام امامت امام جواد (ع) پیرمرد بود و سه امام (امام صادق، امام كاظم و امام رضا(ع)) را قبل از آن درك كرده بود محدّث جلیلالقدری بود و روایات بسیاری از وی نقل شده است، وقتی امام جواد(ع) در حلقة درسی او وارد میشدند، درس را تعطیل میكرد به طرف امام میرفت و دست ایشان را میبوسید. اگر هم اعتراض میشد كه شما عموی پدر ایشان هستید، میگفت: «خدای متعال این ریش سفید را قابل امامت ندانسته ولی این نوجوان را قابل دانسته است».
هر چند اساس كار دین معرفت است، اما گروهی پس از رسول خدا (ص) توجیه باطلی میكردند. جالب این است كه، در خصوص سیدالشّهدا (ع) این توجیه هم نیست؛ بلكه مسئله به كلی بر عكس است؛ چون سیدالشّهدا(ع) حدود 60 سال داشتند و یزید، جوان تازه به دوران رسیده بود؛ لذا ابن زیاد و یزید نه اسمی داشتند، نه صحابه بودند، نه سابقة خوشی داشتند. ابن زیاد پسر زیاد است، زیاد هم اولاد نامشروع بود كه معاویه او را ملحق به ابوسفیان كرد و به خاطر این كار مورد طعن بسیاری قرار گرفت. یزید هم مجهولالهویه است؛ چون مادر یزید قبل از اینكه زن معاویه بشود باردار به یزید بوده ولی به اسم معاویه تمام شد. این نسب، آن اخلاق و آن هم سایر اوصافی كه هیچ نقطة مثبتی در آن نیست.
2/1ـ شرایط جبهة امام حسین(ع)
طرف دیگر درگیری، سیدالشّهدا(ع) از هر نظر صاحب كمال هستند. قلم دست دشمن بوده است ولی یك نقطة منفی برای سیدالشّهدا(ع) در تاریخ ننوشتهاند؛ نوة پیامبر، فرزند امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه زهرا ـ علیهم السلام ـ غیر از اینها، همه نوع كمالات را دارند به طوریكه، در روز عاشورا وقتی فرمودند: به چه عذری مرا میخواهید بكشید؟ یك نفر نگفت شما فلان جرم را دارید. وقتی كه فرمودند: مگر شما از پیامبر نشنیدید كه؛ «حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشتند»؟ اگر نشنیدهاید، اصحاب هستند، از آنها بپرسید كه نه تنها اهل بهشت، بلكه سرور اهل بهشتند. هیچ كسی انكار نكرد، چطور شده، سیدالشّهدا(ع) با این همه كمالات و اعلان علنی كه در طول چند ماه كردهاند، حالا به كربلا آمدهاند ولی در آخر كار برای حضرت حداكثر كمتر از 200 نفر (نظر مشهور 72 نفر است) یاور جمع شده است؟! ولی آن طرف، فقط از كوفه و از نزدیكیهای آن لشكر سی هزار نفری جمع شد، بیشتر از این نیز نقل كردهاند!! چرا و چگونه ولی خدا تنها شد؟ البته این طور نیست كه حضرت یك دفعه تنها شده باشند؛ بلكه یك حركت و نقشة تاریخی است كه سیدالشّهدا(ع) را تنها و منزوی كرده است.
2. عوامل تنهایی ولی خدا
چه عواملی موجب تنهایی سیدالشّهدا(ع) شد؟ مرحوم علامه طباطبائی (رض) فرموده بودند: «همة كتاب وسایل الشیعه را از اول تا آخر مطالعه كردم تا ببینم چند روایت فقهی از سیدالشّهدا(ع) نقل شده است، سه روایت بیشتر پیدا نكردم»!! معنای این حرف این است كه مردم، سیدالشّهدا(ع) را در حدّ یك مسئلهگو هم قبول نداشتند؛ در حالیكه ابوهریرهها به اسم صحابی، مراجع صاحب فتوا شده بودند؛ همة اینها نشان میدهد كه ولی خدا با سازماندهی قبلی تنها شده بود.
در اینجا عوامل تنهایی ولی خدا را بر میشماریم با تذكر به این نكته كه، با حركت سیدالشّهدا(ع)، كار برعكس و توجه به اهل بیت شروع شد؛ تا جایی كه در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به اوج رسید.
1/2ـ شبههها و فتنهها
عواملی كه باعث تنهایی ولی خدا میشوند، دو دسته هستند؛ شبههها و فتنهها. كه وقتی این دو با هم تركیب شوند به شدت كارگر میشوند؛ شبهات فضا را تاریك میكند و در این فضا فتنهها تأثیرگذار میشوند. و الّا در فضای روشن، فتنهها كارساز نیستند.
همة كتاب وسایل الشیعه را از اول تا آخر مطالعه كردم تا ببینم چند روایت فقهی از سیدالشّهدا(ع) نقل شده است، سه روایت بیشتر پیدا نكردم»!! معنای این حرف این است كه مردم، سیدالشّهدا(ع) را در حدّ یك مسئلهگو هم قبول نداشتند؛ در حالیكه ابوهریرهها به اسم صحابی، مراجع صاحب فتوا شده بودند؛ همة اینها نشان میدهد كه ولی خدا با سازماندهی قبلی تنها شده بود
اعلان بینیازی نسبت به ولی خدا و طرح «حسبنا كتاب الله» اولین و اساسیترین شبههای است كه از زمان حیات خود پیامبر اكرم(ص) آغاز شد. مورخان اهل سنت از جمله، طبری نوشتهاند: در آخرین روزهای حیات پیامبر(ص) در حالیكه مردم در منزل حضرت بودند، فرمودند: دوات و قلم بیاورید تا چیزی بنویسم كه بعد از من گمراه نشوید. كسی گفت: «إنّ الرجل لیهجر حسبنا كتاب الله» به فارسی یعنی هذیان میگوید!! از قرائن تاریخی پیداست كه گویندة این سخن كیست، شیعه و سنی هم متّفقند كه او كیست. البته؛ متأسفانه عدّهای از علمای اهل سنت این جریان را توجیه كرده و گفتهاند: این حرف بدی نیست. او در دورة خلافتش نیز میگفت: «آن روزی كه پیامبر آن جمله را فرمود، میخواست مسئلة خلافت را مطرح كند، ولی من صلاح مسلمانان ندانستم».
جریان از اینجا شروع شد كه، اسلام نیاز به «ولی» ندارد؛ بلكه كتاب برای ما كافی است، در حالی كه شیعه و سنی متواتر نقل كردهاند كه حضرت به روشنی فرمودند: « إنّی تاركٌ فیكم الثّقلین كتاب الله و عترتی» البته بعضی از سنّیها این روایت را نیز تحریف كرده، گفتهاند: كتاب الله و سنتی!
شبهه از اینجا شروع شد كه گفتند: قانون خدا وجود دارد؛ فرموده: نماز بخوانید، میخوانیم، روزه بگیر، میگیریم، حج برو، میرویم و … به جایی رسید كه به تدریج گفتند: نوشتن حدیث معنا ندارد باید كتاب خدا را حفظ كنیم؛ چون اگر بخواهیم حدیث بنویسیم كتاب خدا از بین میرود؛ لذا نوشتن حدیث پیامبر را در زمان خلیفة اول منع كردند، البته به این علّت كه احادیث پیامبر خاتم(ص)، صراحت بر فضایل اهل بیت(ع) دارد. این شبهه ظاهر فریبندهای هم داشت؛ چون میگفتند روایت به اندازة قرآن اهمیت ندارد؛ لذا نگذارید قرآن از بین برود، در حالی كه مفسّر قرآن، كلام رسول خدا(ص) است. «لتبیـّن للنّاس ما نزّل إلیهم»[4] روشن است كه اگر برای قرآن تبیینكنندهای نباشد، متشابهات آن به دلخواه افراد، معنا میشود.
2/2ـ جعل شخصیت در مقابل اهل بیت(ع)
بعد از اینكه جلوی نشر فضایل اهل بیت را گرفتند، كمكم شروع به جعل شخصیت و شخصیت علیالبدل كردند، كه در دنیای سیاست كار رایجی است؛ لذا در مقابل امیرالمؤمنین(ع) كه صاحب فضایل است، برای دیگران جعل فضیلت كردند. معاویه دو كار انجام داد: اول، اینكه احدی حق ندارد نقل حدیث در فضایل علی و اهل بیت كند، (اگر كرد او را بكشید)، دوم، به استاندارانش دستور داد برای عثمان و شیخین فضیلت نقل كنید. كار جعل فضایل به حدی رایج شد كه خود معاویه گفت: بس است. چون جعلیاتی مثل: مَثَل اصحاب من، مَثَل ستارگان آسمان است، به هر كدام اقتدا كنید، هدایت میشوید، خلاف صریح قرآن است، چون قرآن میگوید: داخل صحابه منافق هم وجود دارد.
3/2ـ تحریف در معنای دین و مسلمان بودن
این شبهات در حقیقت، تحریف در معنی دین و مسلمان بودن است، غافل از اینكه حقیقت دین چیزی جز تسلیم در مقابل خدای متعال نیست « إن الدّین عندالله الإسلام»[5] و این تسلیم بودن زمانی ثبوت پیدا میكند كه در مقابل ولی خدا تسلیم باشیم.
قل إن كنتم تحبون الله فاتّبعونی یحببكم الله و یغفر لكم ذنوبكم و الله غفورٌ رحیمٌ.[6]
تولّی به ولی خدا گوهر دین و باقی مسائل، آداب ظاهری دین است. اینها در معنای دینداری تحریف كردند، تحریفهایی كه تاكنون ادامه دارد.
یك نگاه این است كه، دین همین آداب است هر كس بیشتر نماز بخواند مقدستر است. یك نگاه دیگر هم كه كم كم شكل گرفت و هم اكنون نیز وجود دارد این است كه، دین یك مشت تجارب باطنی و به قول امروزیها تجارب قدسی، تأملات، رازدانی، رمزدانی، ریاضیتكشی، حالات و مقامات باطنی است و رسیدن به اینها هم یك آداب و فرمولهایی دارد، اگر به آن عمل كنی به نتیجه میرسی، لذا اهل سنت كتابهایی دارند به نام منازل الفلان، خیال میكنند پلكان است اگر رفتی به خدا میرسی. البته همة این حرفها مطلقاً باطل نیست، ولی این تحریفی است كه پیدا شده و كمكم به جایی رسیده كه رسیدن به خدا، بدون ولی فرمول پیدا كرده است.
در این وسط ولی خدا چه میشود؟ این همان ظهور «حسبنا كتاب الله» است. دربارة امور اجتماعی نیز برخی میگویند: اول اینكه امور ظاهری است و اعتبار چندانی ندارد، دوم اینكه به دین ربط ندارد، باید خود مردم آن را سامان دهند.
این تفكّرات كه از صدر اسلام شروع شد، باعث كارگر شدن فتنهها و تنها شدن ولی خدا شد. از زمانی كه دینداری، فقط رمزدانی و نماز و روزه شد و همة صحابه عادل و محترم شدند، كمكم امیرالمؤمنین(ع) هم عرض طلحه یا زبیر شدند، چون همه صحابی هستند؛ لذا فتنه اثر خودش را گذاشت. از حضرت امیر(ع) نقل شده است كه فرمودند: «مرا روزگار اینقدر پایین آورد كه كنار معاویه گذاشت، تا جایی كه گفتند: علی و معاویه». معاویه كسی است كه تا فتح مكه هم خودش و هم پدرش بتپرست بودند، بعد از فتح هم به زور اسلام آوردند لذا جزو طلقا (آزاد شدگان به دست حضرت) هستند، یعنی در حقیقت برده بودند، اما حضرت علی(ع) اوّل مؤمن است، مجاهدات و بتشكنی و سایر فضایل نامتناهی حضرت، كه دیگر جای خود دارد.
باید تذكر داد كه ما در این زمان نگران فتنههای دشمن نیستیم، فتنههایی مانند ماهواره، فیلم، ویدئو، رمان و … انحرافی نمیتوانند در فضای روشن، كاری بكنند. در سال 1357 از این فتنهها بسیار داشتیم ولی امام خمینی(ره) باذن الله ـ تبارك و تعالی ـ در دل فتنهها جوانان را نجات دادند و به مقام شهادت رساندند؛ مهم شبههها هستند، شبهاتی مثل اینكه؛ اصلاً دین، حكومت و سیاست ندارد (دین حداقل)، برای تفسیر دین، روحانیت لازم نیست، دین طبقة مفسّر ندارد، هر كس هر طوری فهمید، بالنسبه حق است (تكثّرگرایی)، و ... .
اگر این شبههها گرفت، فتنه به راحتی كارگر میافتد، هر كس صدا بلند كرد دورش جمع میشوند؛ لذا ایندو در كنار هم كار میكنند. اگر در تاریخ جریان فتنهها و شبههها را تأمل كنیم به همین نتایج خواهیم رسید.
سیدالشّهدا(ع) نیز به همین شكل تنها شدند. مردم طوری پراكنده شدند كه احكام فقهی خود را نیز از سید الشّهدا(ع) نمیپرسیدند با اینكه، حضرت سبط پیامبر، صحابی و … بودند (حالا فضایلی كه شیعه نقل میكند، بماند) بنابراین، شبههها و فتنهها یكی از عوامل مهم تنهایی حضرت بود و ایندو در یك شب درست نمیشوند؛ بلكه یك برنامهریزی تاریخی پشتیبان قضیه بود، لذا همین كه حضرت را به عنوان «وتر موتور» سلام میدهید، بلافاصله یك امت را لعن میكنید. « فلعن الله امّةً أسّست أساس الظّلم و الجور علیكم أهل البیت» بدین معنی كه حضرت با یك امت تاریخی روبهرو هستند، نه فقط با ابن زیاد و یزید.
4/2 ـ بالا بودن هدف در دستگاه اولیای الهی
یكی دیگر از عوامل تنهایی ولی خدا این است كه در كار اولیای خدا هدف، خیلی بالاتر از آن است كه اهل دنیا تعقیب میكنند. هدفی را كه سیدالشّهدا(ع) تعقیب میكنند این نیست كه انسانها را به رفاه و عیش دنیا یا حتّی به آن چیزی كه توسعة مادی و تكامل مادی نامیده میشود، برساند؛ اگر هدف اینها بود خیلی زود انسانها همراه میشدند؛ تأمین شهوات و ارضای غرایز مردم، هدف اصلی نیست، اگرچه نیاز مادی مردم در حكومت دینی و در جامعهای كه بر محور اولیای خدا شكل میگیرد به بهترین وجه و در شكل معقول تأمین میشود ولی هدف برتر از رفاه و امنیت مادی و حتی برتر از آزادی مطلوب تمدنهای مادی و بالاتر از توسعهای كه آنها تعقیب میكنند، است. لذا هیچكدام از اولیای الهی در آغاز دعوتشان به رفاه دنیا دعوت نكردند، با اینكه اغلب بعثتشان در جوامعی بود كه وضعیت مادی بسیاری از آنها، وضعیت مناسبی نبوده است. نمونهاش جامعة جاهلی قبل از نبی مكرم اسلام(ص) كه از نظر امنیت و رفاه خیلی عقب افتاده بودند. ولی حضرت در بدو بعثت نفرمودند: ای مردم وضعتان بد است، دور هم جمع شوید، زندگیتان را سامان دهید، امنیت اجتماعی برای خودتان ایجاد كنید، بلكه فرمودند: «قولوا لا إله إلّا الله تفلحوا» و بلافاصله دعوت به معاد كردند، دعوتی كه برای انبیا بسیار سنگین تمام میشد، لذا در جوامعی كه ادراكشان ضعیف و تعلّقشان به دنیا شدید بود، دعوتكننده به معاد و اینكه بعد از مردن، زنده شدنی هست، متّهم به جنون میشد. این جریان در آیات متعددی از قرآن آمده است. با همة این زحمات، شروع دعوتشان از اینجا بود؛ چرا؟ به دلیل اینكه میخواهند انسان را به مقام توحید، زهد، یقین و رضا برسانند. این هدف بدون یقین به آخرت، بدون ایمان به الله ممكن نیست. البته وقتی هدف رفیع شد طبیعی است كه همراهان واقعی دیرتر و كمتر پیدا میشوند، چون همه برای آن هدفهای رفیع آماده نیستند و همت ندارند.
5/2ـ نبود تزویر در منطق اولیای الهی
از جمله عوامل تنهایی اولیای خدا این است كه نمیخواهند با هر قیمتی شده ـ ولو با حیله و تزویر ـ مردم را به طرف خود بكشانند و به هدف برسانند، میخواهند اگر مردم میآیند، از سر بصیرت و آگاهی و فهم باشد، چون فقط این نوع آمدن به طرف خدای متعال درست است « و هدیناه النّجدین»[7] طوری مدیریت و رهبری میكنند كه حق و باطل روشن شود، مردم با بصیرت و آگاهی تصمیم بگیرند. لذا اگر موارد زیادی در حكومت امیرالمؤمنین(ع) یا در كلّ بر خورد اولیای الهی میبینید كه ظاهراً چرا امیرالمؤمنین(ع) به طلحه و زبیر اجازه دادند از مدینه خارج شوند؟ گفتند: میخواهیم عمره برویم، حضرت فرمودند: میخواهند بروند مكر كنند، دنبال فتنه هستند. حضرت با اینكه میدانست، جلوی آنها را نگرفت. یا میدانستند امشب بنا است ابن ملجم ایشان را ترور كند ولی مانع نشدند؟ مسلم بن عقیل(ع) میدانست ابن زیاد داخل خانه آمده ولی ترورش نكرد! و داستانهای متعدد دیگر، معلوم میشود ترور و فریب، مشكلی را حل نمیكند، اگر بنا است مردم به بصیرت برسند باید طوری عمل كرد كه حق و باطل روشن شود و مردم انتخاب كنند، قدرت اختیار حق و باطل معلوم شود تا تكلیف و رشد معنیدار شود. لذا سیدالشّهدا(ع) طبق بعضی از نقلها در بین راه مكرر خطبه خواندند و هشدار دادند، عدهای هم پراكنده شدند، هر چه مخاطرات شدیدتر میشد عدة بیشتری میرفتند، حتی حضرت در شب آخر نیز فرمودند: بروید. البته مورخان نوشتهاند در آن شب با اینكه حضرت بیعت را از آنها برداشتند، كسی نرفت همگی التماس كردند و ماندند.
در حكومت دینی هدف این نیست كه به هر قیمتی شده ـ ولو با دروغ و تزویر ـ مردم را نگه داریم؛ بلكه هدف روشن شدن حق و باطل است. به طوری كه حجّت تمام شود و بر سر ایمان انسانها مانعی وجود نداشته باشد، برای رسیدن به این هدف شیاطین و فتنهها لازمند؛ لذا خداوند متعال در قرآن به پیامبرش میفرمایند:
«وكذلك جعلنا لكلّ نبی عدوّاً شیاطین الإنس و الجنّ».
برای هر پیامبری دشمن قرار دادیم، اعم از شیاطین انسی و جنی.
كه الهاماتی نیز در بین خود دارند؛ یوحی بعضهم إلی بعضٍ زخرف القول غروراً.[8]
حرفهایی كه زخرف القول یعنی ظاهر فریب و خوش ظاهر است، بین خودشان رد و بدل میكنند. بعد خداوند متعال به پیامبرش میفرماید: «ولو شاء ربّك ما فعلوه» اگر خداوند متعال میخواست، نمیتوانستند چنین كارهایی انجام دهند؛ یعنی خداوند متعال محكوم آنها نبوده، در مقابل فتنة آنها، دست خدا بسته نیست.
6/2ـ رنگینتر بودن سفرة جبهة مقابل
وسوسهها خیلی زیاد است، زیرا معمولاً پول، قدرت، ثروت و مظاهر دنیا در آن طرف است، سفرة معاویه رنگینتر است، در حالی كه سفرة امیرالمؤمنین(ع) هیچ وقت مثل سفرة معاویه نیست. آنها به هر قیمتی كه شده میخواهند مردم را جمع كنند، سران اقوام را با پول و وعده و وعید بر اساس انگیزههای مادی جمع میكردند. ولی حضرت نمیخواست لشكرش بر اساس انگیزههای مادی پر شود؛ بلكه میخواست آنهایی كه در ركابش شمشیر میزنند، با این جنگ به بلوغ و رشد برسند؛ لذا حضرت امیر(ع) در جنگ صفین حكمیت را تا آخرین لحظه نپذیرفتند، بعد هم كه قرآن بر سر نیزه رفت، قبول نكردند تا اینكه حكمیت تحمیل شد، به حسب ظاهر اگر یك سیاستمدار متداول بود، حكمیت را میپذیرفت تا لااقل حكم را خودش تعیین كند، تا ابوموسی اشعری حَكم نشود، ولی حضرت این كار را نكرد؛ زیرا بنا بود صفوف از هم جدا شوند و تقدیر ولی خدا در این جریان نقش دارد.
3ـ علت باز ماندن افراد از یاری ولی خدا
مسئلة اساسی و عبرتآموز دیگر اینكه؛ اگر قبلاً انسان خودش را برای همراهی با ولی خدا آماده نكرده باشد، عقب خواهد ماند. سیدالشّهدا(ع) از ماهها قبل اعلام موضع كردند، یك نمونة آن طرمّاح بود كه در راه با چند نفر دیگر، به حضرت برخورد كردند (یكی دو منزل با كوفه بیشتر فاصله نداشت) حضرت پرسیدند: «وضع كوفه چگونه است؟» گزارشی داد كه وضع كوفه خوب نیست، قلوب مردم با شما، اما شمشیرهایشان علیه شماست، ما كه از كوفه بیرون میآمدیم، در مخلیه، لشكر انبوهی برای جنگ با شما جمع شده بود كه تاكنون لشكری به این عظمت و وسعت ندیده بودیم، از آن طرف، طرمّاح برای خانوادهاش آذوقه میبرد؛ لذا به حضرت عرض كرد: اجازه بدهید آذوقهها را برسانم و برگردم. حضرت فرمودند: «سعی كن زود بیایی». رفت، زود هم برگشت ولی وقتی به همین منزل رسید، خبر شهادت سیدالشّهدا(ع) را شنید. از ماهها قبل سیدالشّهدا(ع) از مدینه خارج شده و اعلام موضع كردهاند، بعد از 6 ماه حالا كه حضرت در محاصرة دشمن قرار گرفته، تازه ایشان برای زن و بچهاش آذوقه میبرد. نقطة ضعف بالاتر اینكه، به حضرت نصیحت میكند ـ به این خیال كه حضرت محتاج نصیحت اوست ـ گفت: بیایید به یمن برویم، كوفیان وفادار نیستند من برای شما در كوهستانهای یمن 20 هزار شمشیر زن آماده میكنم تا جنگ را از آنجا شروع كنید. غافل از اینكه 20 هزار شمشیرزن كه مثل شما بخواهند آذوقة زن و بچه را بر سیدالشّهدا(ع) مقدم بدارند، به درد سیدالشّهدا(ع) نمیخورند. پس اگر با تمام وجود آماده نبوده، دنبال آذوقة زن و بچه و نام و نشان باشیم، مسلّم است كه ولی خدا تنها میماند.
عامل دیگری كه موجب جدایی از سیدالشّهدا(ع) و حتی موجب قرار گرفتن در صف ابن زیاد شد، این بود كه عدّهای میخواستند بین دنیا و آخرت جمع كنند. با خود تصفیة حساب نكرده بودند تا بتوانند یكی از ایندو را انتخاب كنند؛ لذا خداوند متعال فتنهها را پیش میآورد تا انسان یكی را انتخاب كند
آنهایی كه به حضرت كمك نكردند، چند دسته بودند؛ یك دسته كسانی هستند كه در صف دشمن رودرروی سیدالشّهدا(ع) ایستادند و تا حدّ ریختن خون ایشان اقدام كردند. دستة دیگر كسانی كه، نشسته و حضرت را نصیحت كردند كه، به كوفه نروید اگر بروید كشته میشوید، و با كشته شدن شما زمین خالی از حجّت میشود.[9] بعضی هم مثل عبیدالله جعفی، از كوفه خارج شده بود تا در جریان نباشد اما حضرت در راه با او برخورد كردند و فرمودند: «عبیدالله، وضع تو به خاطر عثمانی بودن خوب نیست اگر به ما ملحق شوی همة گذشتهات جبران میشود». در جواب گفت: من از كوفه خارج شدم تا خیالم راحت باشد، حالا دوباره خودم را گرفتار كنم. نه با شما هستم نه با ابن زیاد، ولی اسب تندرویی دارم كه هر كه سوار بر آن شده دشمن نتوانسته او را بگیرد، آن را به شما میدهم كه فرار كنید. تلقی این آدم را ببینید در مقابل دعوت حضرت اعلام می كند كه مثلاً ماشین آخرین سیستم یا هواپیمای شخصی خود را بدهد كه حضرت سوار شوند و از محاصرة ابن زیاد بیرون روند غافل از اینكه، حضرت آمدهاند تا ابن زیاد را محاصرة تاریخی كرده، شكست دهند.
عدّهای نیز مشغول طواف و تلاوت قرآن بوده، از سیدالشّهدا(ع) غافل شدند. حال آنكه وقتی سیدالشّهدا(ع) راه افتادند، در خانه خدا بودن هم حاصلی ندارد. مسئلة اساسی كمبود معرفت است. اینكه انسان نفهمد تنها راه، راه «ولی خدا» است، اینكه انسان خیرخواهی خود را برای ولی خدا از حدّ پیشكش كردن اسب و مانند اینها، جلوتر نبرد، اینكه؛ خودش را به اصطلاح فهمیمتر از ولی خدا بداند و خیال كند این حق را دارد كه ولی خدا را موعظه كند، عوامل تنهایی ولی خدا و جدایی حساب ما از اوست.
در مقابل، حضرت ابوالفضل(ع) سرآمد همة كسانی بودند كه از روی بصیرت و درایت به حضرت پیوستند، اگر همة مقاتل را بگردید، یكجا نمییابید كه موّرخان نقل كنند كه حضرت پیشنهادی به امام داده باشند كه مثلاً بروید یا نروید، جنگ كنید یا نكنید، زن و بچه با خودتان ببرید یا نبرید، كاملاً میدانند كه سیدالشّهدا(ع) موعظه لازم ندارند و اگر انسان میخواهد بهره ببرد، باید همراه حضرت شود.
عدّهای هم كسانی بودند كه دیر آمدند؛ چند نفر از بزرگان بلخ وقتی نامة حضرت به دستشان رسید با سخنرانیهای تند دیگران را تحریك كرده، راه افتادند ولی وقتی رسیدند كه دیگر دیر بود و ماجرای كربلا تمام شده بود. آنها از قبل خود را آماده نكرده بودند تا لیاقت همراهی امام زمان خود را بیایند.
1/3ـ علاقه به دنیا
اگر در دل انسان هوسی باشد این هوس در جایی راهش را از اولیای خدا جدا میكند ولو ممكن است قدمهایی همراه با اولیای خدا برود اما آنجایی كه این هوس سر بر میدارد راه انسان را از ولی خدا جدا میكند. تأخیرها، سستیها، كم معرفتیها و... از همه مهمتر، تعلق به دنیاست كه موجب میشود انسان تا مرز ریختن خون سیدالشّهدا(ع) پیش برود. همان كسانی كه برای سیدالشّهدا نامه نوشته بودند، برای حفظ دنیا و غنیمت بردن از یكدیگر سبقت میگرفتند تا پیش ابن زیاد، عزیز شوند. كار آنها در اثر حبّ دنیا به جایی رسید كه صفشان را از سیدالشّهدا(ع) جدا كردند. عمر سعد كسی است كه در لشكر صفین، اگر فرمانده نبوده لااقل شركت داشته است اما حالا فرماندهی لشكر ابن زیاد را قبول كرده است! طمع در ملك ری، ریشة این تغییر موضع بود. وقتی به او پیشنهاد فرماندهی لشكر را دادند یك شب مهلت خواست. در واقع ابن زیاد نوعی تزویر كرد، اول لشكر را تجهیز كرد و فرماندهی آن را همراه با حكومت ری، به عمر سعدداد چون ری، آن روز بخش عظیمی از منطقة حكومت اسلامی بود، بعد كه برای حركت آماده شد به او گفتند: شورش خوابیده و سركوب شده باید به كربلا بروی. گفت: نمیروم، گفتند مهم نیست. حكومت ری را برگردان. گفت: اجازه دهید فكر كنم، تا صبح قدم میزد و تأمل میكرد و میگفت: «میگویند» یك آخرتی هست یعنی از لفظ «یقولون» استفاده میكرد و بالاخره به جنگ سیدالشّهدا(ع) رفت. حضرت بین دو لشكر با او صحبت كردند و فرمودند: چرا در این كار شركت كردی؟! گفت: دنیایم چنین و چنان است. حضرت فرمودند: من، تأمین میكنم. بهانههای زیادی آورد، آخر هم نپذیرفت!
تعلّق خاطر به دنیا درجایی انسان را رودرروی اولیای خدا قرار میدهد و این خطر برای همه ما جدی است. بعضی از بزرگان تعبیر خیلی زیبایی دارند، میگویند یكی از اقسام گریه در مراسم سیدالشّهدا(ع) گریة خوف است كه انسان واقعاً خائف باشد، نكند روزی پیش بیاید مثل مدعیانی كه نامه نوشته بودند كه، باغهای ما آماده، نهرهای ما جاری و مزارع ما خرم و آباد و منتظر قدوم شما هستیم اما وقتی كه ولی خدا آمد تیغ روی او كشیدند، بعد از دعوت، او را محاصره و شهید كردند، ما نیز با امام خود چنین كنیم.
2/3ـ جمع بین دنیا و آخرت
عامل دیگری كه موجب جدایی از سیدالشّهدا(ع) و حتی موجب قرار گرفتن در صف ابن زیاد شد، این بود كه عدّهای میخواستند بین دنیا و آخرت جمع كنند. با خود تصفیة حساب نكرده بودند تا بتوانند یكی از ایندو را انتخاب كنند؛ لذا خداوند متعال فتنهها را پیش میآورد تا انسان یكی را انتخاب كند. عدهای گفتند: سری كه درد نمیكند دستمال نمیبندند، نه با سیدالشّهدا(ع) میجنگیم و نه با ابن زیاد درگیر میشویم، چون سهم ما از بیتالمال قطع میشود. ابن زیاد با 20 الی 30 نفر سرباز به اضافة 10 یا 20 نفر از سران اقوام در دارالاماره بودند. ابن زیاد اول چند نفر از این سران را بالای دارالاماره فرستاد، گفت: مردم را موعظه كنید و بگویید لشكر شام در راه است مقاومت بیفایده است. چرا میخواهید بجنگید؟ شما كه در مقابل لشكر شام نمیتوانید مقاومت كنید. بعد هم گفت: به مردم بگویید هر كس تا شب در اینجا باقی بماند سهمش از بیتالمال قطع میشود، بعد هم به یكی از همین سران دستور داد تا یك پرچم سفید به دست بگیرد و بگوید: هر كس زیر این پرچم بیاید در امان است مردم هم گروه گروه زیر پرچم میآمدند، لذا آن چند نفر، چهار هزار نیرو را با نیرنگ جمع كردند.
اینكه آدم بخواهد جمع بین دنیا و آخرت كند؛ یعنی هم نماز بخواند، هم دین داشته باشد، نه با یزید بجنگد نه با سیدالشّهدا(ع)، مثل كوفیان میشود ارادة جمع بین دنیا و آخرت موجب شد قدم به قدم آمدند به لشكر نخیله، آمدند با این نیت كه انشاءالله صلح میشود، بعد هم گفتند: برویم كربلا انشاءالله اتفاقی نمیافتد، كم كم كار به جایی رسید كه از همدیگر سبقت میگرفتند مبادا از غنیمت عقب بمانند و مبادا پیش ابن زیاد بگویند: این افراد كوتاهی كردند. غافل از اینكه؛ تنها ماندن سیدالشّهدا(ع) بزرگترین جرم است، لازم نیست با ایشان بجنگیم. همین كه دو صف ایجاد شد (صف سیدالشّهدا(ع) و صف یزید)، باید به هر قیمتی شده در صف سیدالشّهدا(ع) باشیم نه در صف ابن زیاد، ولو آخر كار صلح شود. اینكه انسان خیال كند اگر كار به كشتار و ریختن خون سیدالشّهدا(ع) نرسد، در لشكر ابن زیاد بودن جرم نیست، از نقطه ضعفهای اساسی است. عدهای بر این فكر بودند كه میشود مسلمان بود ولو زیر چتر ابن زیاد!! حالا ابن زیاد حاكم باشد یا امام حسین(ع) چه فرقی میكند. مثل كسانی كه الآن در آمریكا هستند و خیال میكنند دینشان را هم حفظ میكنند، زیرا آمریكا نمیگوید نماز نخوانید، اصلاً كاری به دین ما ندارند؛ اتفاقاً در آنجا مسلمانی بهتر و بیشتر است!! غافل از اینكه نبودن در صف سیدالشّهدا(ع) گناه كبیره و اعظم كبائر است. حر(ره) یك شخصیت بسیار بسیار محترم و فوقالعاده است، و با توبه خود، معجزه كرده است و یكی از نمونههای توبه است. وقتی برای عذرخواهی خدمت سیدالشّهدا(ع) آمد، به آقا عرض كرد؛ گمان نمیكردم كار ابن زیاد با شما به اینجا برسد!! این فكر، خودش عین جرم است، بر فرض كه كار ابن زیاد با سیدالشّهدا(ع) به اینجا نمیرسید، مگر باید كار به جنگ برسد تا انسان در صف سیدالشّهدا(ع) قرار بگیرید؟! مگر انسان معذور است، در صف ابن زیاد باشد و سیدالشّهدا(ع) را تنها بگذارد؟
3/3 ـ احساس عدم احتیاج به ولی خدا
جرم را تا به آخر نرسیده، جرم ندانستن و به دنبال جمع دنیا و آخرت بودن، تأخیر داشتن، خود را محتاج ولی خدا ندیدن، اینكه میشود جزء اولیای خدا بود و بهشت رفت اگرچه همسفر سیدالشّهدا(ع) نبود، جرمهایی است كه وجود داشته و علت تنهایی سیدالشّهدا(ع) شده است. خیال میكردند برای اصلاح شدن نیازی به سیدالشّهدا(ع) نیست؛ لذا طواف كرده، نماز میخواندند، چله نشینی میكردند تا مهذب شوند.
به ما دستور دادهاند مهیای ظهور باشید؛ چون ظهور ناگهانی واقع میشود، اصحاب امام زمان(ع) به علت آمادگی، به محض شنیدن ندای حضرت، همگی در مكّه جمع میشوند. اینها كه بیكار نیستند ولی طوری آمادهاند كه اگر آب دستشان باشد، زمین گذاشته، میروند. حبیب بن مظاهر در میان راه حمام با مسلم بن عوسجه برخورد كرد و گفت: كجا میروی؟ گفت: میروم حمام، گفت: وقت این كارها نیست از سیدالشّهدا(ع) نامه رسیده، باید رفت. از وسط راه، خانه نرفته به طرف كربلا رفتند. این آمادگی خیلی فرق میكند با آن كسی كه در زمان رسیدن سیدالشّهدا(ع) به كربلا، تازه برای زن و بچهاش آذوقه میبرد. خیلی هم دوست دارد به حضرت كمك كند ولی از قبل فرصتها را تخمین نزده، خودش را مهیا نكرده، اهل سرعت و سبقت نبوده، پیدا است چنین آدمی عقب میافتد. اشتغال انسان به كار خویش و اینكه دلمشغولی انسان، ولی خدا نباشد، یا اینكه صبح كه بلند میشود فكرش این نباشد كه، امروز در كار امام زمان(عج)چه وظیفهای دارم، مشكل ساز است. البته بار ما را امام زمان(عج) برمیدارد، نه اینكه ما ایشان را یاری كنیم. در صلواتی كه از امام حسن عسكری(ع) برای امام عصر(ع) نقل شده، آمده است: « اللهم ّانصره و انتصر به لدینك و انصر به اولیائك و اولیائه و شیعته و أنصاره»[10] خدایا او را یاری كن و به وسیلة او، دوستان خود را و دوستان او را و شیعیان و یاران او را، یاری كن. به هر حال باید دید كجای اردوگاه امام خالی است، همانجا را پر كرد. دنبال كار خودمان نباشیم، اگر ما به دنبال آیتالله شدن باشیم و آن یكی، به دنبال خانه خریدن باشد، و سومی به دنبال چیز دیگر حتماً این تعلقات، ما را از ولی خدا دور میكند. اگر آمادگی و حالت انتظار وجود داشت انسان به نصرت ولی خدا موفق میشود، همینكه حضرت پرچم برداشت چنین شخصی آماده است. همة كارهایش را كرده، نه اینكه وقتی جنگ شروع شد تازه به فكر نماز و روزههای قضا و به فكر قرضهایش باشد. حالا كه سیدالشّهدا(ع) به میدان آمده، وقت نماز قضا خواندن نیست اینها را باید قبلاً میخواند باید خود را به هر قیمتی شده به سیدالشّهدا(ع) برسانی ولو اینكه این دو ركعت نماز را نخوانی ولو همة قرض عالم روی دوش تو باشد، تا بروی قرضت را بدهی كار تمام شده است.
در هر صورت، این آماده نبودنها و غفلتها، سلسله عواملی است كه موجب جدا شدن افراد مختلف، از سیدالشّهدا(ع) و تنها شدن حضرت شد.منبع : پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه)